، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اولین مسافرت

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز جمعه 28 فروردین ماه از سال 1394 سلام گل ناز و خوشگلم امروز قراره به امید خدا اولین سفرت رو بری می خوایم با عزیز جون اینا و البته من و بابا بریم خونه عمو مرتضی یه مسافرت یک روزه . فقط امیدوارم که دختر عزیزم تو راه اذیت نشه . عزیزه دلم نمی دونم چرا هر چی بیشتر میگذره من و بابا بیشتر عاشقت میشیم انگار رفته رفته عشق و علاقمون شدیدتر میشه امیدوارم لیاقت داشته باشم که مامان یه فرشته پاک و معصوم باشم .. نمی دونم چرا از وقتی که به دنیا اومدی و خودم مامان شدم مامانم و خیلــــی بیشتر از قبل دوست دارم (قبلا خیلی خیلی دوستش داشتم اما الان خیلی بیشتــــــــــــــــــره) ا...
8 مرداد 1394

پیشرفت های دخترکم

  به نام خدای بزرگ و مهربون امروز سه شنبه 25 فروردین ماه از سال 1394 سلام کنجد کوچولوی مامان چون بدنت درون رحم به صورت خمیده قرار میگیره ، به خاطر همین تا مدتی بدنت خمیده به نظر میرسید و دستها و پاهات به صورت کاملا کشیده قرار نمیگرفت ولی از این به بعد دیگه دوران نوزادیت تموم شده و دختر گلمون یک شیرخوار محسوب می شی . شبا وقتی با خواب آلودگی بیدار میشم و خیـــــــــــــــــــــــــــلی خسته ام خودم و برای اون لحظه ای که  پاداش مراقبتهای عاشقانه ما رو با یک لبخند شاد البته با دهانی بی دندان که فقط و فقط برای مامانی و باباست آماده میکردم حتی اگر بدترین شب و هم گذرانده بودیم، این لبخند قلب ما رو آب میکرد. د...
8 مرداد 1394

دومین سالگرد ازدواجمون و اولین سال مادر شدنم

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز جمعه 21 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام به پاكترين معجزه خدا امروز روز مادر است و اولین سال مادر شدن منه و یه دختر خوشگل از خدا هدیه گرفتم امسال اولین تبریک روز مادر و از طرف تو و بابایی گرفتم راستی عزیز مامان امروز مصادف بود با سالگرد ازدواج من و بابا حسام 21 فروردین سال 92 ساعت 10 شب با هم عقد کرده بودیم . بابا حسام زحمت کشیده بود واسم یه کیک خیلی خوشگل سفارش داده بود که کلی سورپرایز شدم . انشالله سال دیگه که بزرگتر شدی این روز و با هم دیگه جشن میگیریم یه عاااااااااااااااااااااااااااااااااالــــــــــــــمه میخواااااااااااااااااامــــــــــــــت مــــــــــــــامــــ...
4 مرداد 1394

بدون عنوان

  به نام خدای بزرگ و مهربون روز شنبه 15 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام جوجه پر طلایی مامان نميدونم از كجا برات بگم اين 40 روز برام مثل 40سال بود اينقدر حرف دارم كه نميرسم همه اش رو بنويسم . آتاناز عزیزم امروز با عزیز جووون برديمت مركز بهداشت براي قد و وزن خدا روشكر چهار كيلو و صدگرم شده بودي قدت 53 دورسر 39 سانت بود .  خوشگل من تو اين مدتي كه به دنيا اومدي همه زندگيم زير و رو شده اولش بهت عادت نكرده بودم تمام كارهام بهم ريخته بود نميتونستم هيچ كاری بكنم از اينكه خونه آشفته بود نميتونستم غذا درست كنم و حموم برم يا كارای ديگه ای بكنم كلافه ميشدم همش به بابا گير ميدادم احساس ميكنم اونم از دست غرغر...
4 مرداد 1394